خسته ام از اینهمه تکرار
که عبوسیها رنگ خلوت می گیرند
وقراری نیست که دغدغه معیشت
چون حبابی ، هر روز بزرگتر می نماید
وفرار از زندگی
همان حقیر ترین عنصر خاموشی
دستمایه تفریح می شود واز سر لجاجت
هر شب ، از پنجره اتاقم سرک می کشد
وتنهایی انسان دود زده را
به مضحکه پر می کند
خسته ام از این همه تکرار ، تضاد
که من به فردا
به سفره خالی فکر می اندیشم
وخستگی ، پنجره را بی دعوت
بر این لحظه قیر اندود می گشاید
ودستهایم، تنها باز مانده این عبور
غبار را از آینه خواهند گرفت
که من در خود بتابم
وقفل این تکرار رابگشایم
هرچند که رخوت
مجال لحظه را پرکند
هرچند که من
هنوز هم زنده ام
هنوز زنده ام
قشنگ و جالب بود عزیز
داداش سلام
خیلی خوشحالم که دوباره اومدی
خوش اومدی
خیلی خرابتم
عشق است الیار هورا ...
مسعود و مهدی پیفو رو هم بگو برن وبلاگ من رو ببینن
عبور همه لحظه هات شاد و پر از سر مستی ... آینه ی دلت بی غبار .. زنده بمان تا همیشه ...
الیار جان دوستت دارم ...
چشمهای تو مثل آینه بود که به تصویر مُرده جان می داد
با تو عطر بهار با من بود نفسم بوی آسمان می داد
یک نفر در کنار سایه تو به من و سادگیم می خندید
بازهم یک نگاه شرماگین اوّلین بوسه ، آخرین تردید
لحظه های نجیب و باکره را تا شب اشتباه می بردم
تن تبعیدی ترا با خود لب مرز گناه می بردم
حسرت یک تغزل کوتاه بر دلم مثل زخم کاری بود
در کنار حضور تو ، این بار یک نفر گرم سوگواری بود
روی لب های خشک و تب زده ام داغ آن اشتباه جا مانده
در نگاه غرور زخمی من لذت آن گناه جا مانده
عطر پاییزی تو پیچیده در نفسهای زرد گندمزار
فرصت آخر است باور کن بغض من را به شانه ات بسپار