نانوشته ها

کوچ کردند حریفان و رسیدند به مقصد بی نصیبم من بیچاره که در این خانه خزیدم

نانوشته ها

کوچ کردند حریفان و رسیدند به مقصد بی نصیبم من بیچاره که در این خانه خزیدم

سلامی دیگر

گامی دیگر  کنار پنجره 

 

عبور کردم  

 

از شیشه فراتر بال گشودم 

  

 چه سایشی بود 

 

میان من و بلوغ هوا 

 

سرد 

 

به صورتم می کوبید   شور یک آغاز 

 

از من می گذشت 

 

پنداشتم شوق است 

 

وسلامی دیگر 

 

در انحنای کلام مرا می پائید

سکوت - سرما - برف - مرگ

 برف بر پهن خیابان لمیده  

 

و شهری خوابیده در سکوت 

 

رویش هندسی کوه 

 

تنپوش سفید پوشیده 

 

شقیقه هایم از سرما  

 

فاقد تاریخ 

 

ادامه مطلب ...