برف بر پهن خیابان لمیده
و شهری خوابیده در سکوت
رویش هندسی کوه
تنپوش سفید پوشیده
شقیقه هایم از سرما
فاقد تاریخ
کوچه هارا ورق می زنند
و زمان بر لبه تیغ زاده می شود
خانه ام کجاست ؟
درب باز نمی شود
سلولهای فلزی کلید باورت نمی کنند
درون حیاط - ملا فه های سفید بر بند می رقصند
شبح در تاریکی دستهایش را تعارف می کند
زندگی یخ بسته
ماهیان حوض دیگر بازت نمی شناسند
در خاک شو
شاید مورچگان یادت کنند
شاید ....
va shayad man bayad tavalodam ra tanha dar sokote shab jashn begiraM!miyane tarikiyo sarmaye dey mah
خیلی زیبا
مثل همیشه
به به![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
بسیار عالی بود. شعری با روح نا امیدی و...