نانوشته ها

کوچ کردند حریفان و رسیدند به مقصد بی نصیبم من بیچاره که در این خانه خزیدم

نانوشته ها

کوچ کردند حریفان و رسیدند به مقصد بی نصیبم من بیچاره که در این خانه خزیدم

دوستش دارم بر سر مزارم گریه کند ..





ای کسی که مامور دفن من هستی :

 به حرف من گوش کن......    

 دستم را از تابوت بیرون کن تا همه بفهمند آرزو داشتم و به آن نرسیدم.

 چشمهایم را باز بگذار بفهمند که چشم براه بودم و به آن نرسیدم .

 قالب یخی به شکل صلیب بر مزارم بگذارید تا با اولین طلوع آب شود و به جای عزیزی که

 دوستش دارم بر سر مزارم گریه کند ..

 

پ.ن : چه قدر متن این نوشته با حال روز من سازگار است !!!!!!!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
پارادایم سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:14 ب.ظ

مثل همیشه قشنگ بود.
موفق باشی عزیز.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد