تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که اب می شود دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
شب، سکوت، کویر گوش می کنم ...
نُت هایش عجیب با این روزگار غریب و مردم فریب جور است ...
هی اینترت را دور میزنم، و هی می خوانم و می بینم و می شنوم ...
تصمیم می گیرم بلاگ نگاری کنم، هی می نویسم و پاک می کنم، می نویسم و پاک می کنم !
تردید در قلمم ندارم، تردید در نیت و ایمانم نیز ندارم، اما کلمه ایی، جمله ایی نمی جویم که گویا آن باشد که می بینم، می فهمم و لمس می کنم ...
در خبرها -از قول هنرمندی- این جملات را میخواندم:
«هدف ما اجرا در بزرگترین تالارهای دنیا است. همواره امیدوار بودهایم با این کار اعتبار موسیقی ایرانی را در بهترین و بزرگترین تالارهای موسیقی دنیا بالا ببریم...»
از جنس این سخن، در این سالها بسیار خواندهام و شنیدهام. بالابردن اعتبار موسیقی ایرانی، تثبیت موسیقی ایران در جهان، جهانی کردن موسیقی ایران، و امیدها و آرزوهایی از این دست، به شاهبیت قول و غزل نسل جدید خواننده و نوازندهی ایران تبدیل شده است.
با خود فکر میکردم نمونههای درخشان موسیقی ایرانی چگونه و کجا خلق شدهاند؟ آیا قمر، بنان، شهنازی، شهناز و محجوبی به واسطه کنسرتهای اروپا و آمریکایشان ماندگار شدند؟ بسیار از خود پرسیدهایم که چرا ابوعطای شجریان و لطفی («عشق داند»)، «دستان»، «بیداد»، «آستان جانان»، «سپیده»، «سرّ عشق»، «چاووش»ها و آثاری از این قبیل، دیگر تکرار نمیشوند؟
این آثار یگانه -که حال ما را خوش میکنند- محصول احوال خوش آفرینندگانشان در لحظاتی استثناییاند. یک «اتفاق» هستند. پیشتر هم نوشتهام که جوهر هنر در یگانگیست. بر خلاف صنعت که رونقش در تولید انبوه است.
آواز زیبای آلبوم «نوا-مرکبخوانی» محصول یک «آن» است. و این «آن»، -از خوشاقبالی ما- ثبت و ضبط شده است. همچون اذان موذنزادهی اردبیلی، مانند ترانهی مرا ببوس. بیشتر آثار موسیقایی که در حافظهی فرهنگی سرزمین ما زنده ماندهاند، متعلق به دورهای هستند که هنوز خواننده و نوازندهی ایرانی گرفتار کنسرتهای بیشمار نشده بودند. اجراهایی که شاید با جوهر موسیقی بداهه ایرانی سنخیتی نداشته باشند. درست بر خلاف آن نوع کنسرتی که «عشق داند» را خلق کرد.
استاد جلیل شهناز و استاد احمد عبادی، در تالارهای باشکوه خارج از ایران ساز نزدند. اما نغمهها و زخمههاشان به یادگار ماندهاند و بخشی از میراث گرانقدر موسیقی ایران شدهاند. آن حاج قربان سلیمانی بود که در فرانسه به تالارها اعتبار داد و نه برعکس. آنها که با زبان فرانسه آشنایی دارند خوب است نوشتههای منتقدان فرانسوی را پس از اجرای آن پیر پاکطینت بخوانند. مردی که بادهی دوتار، از او مست و خوشگوار بود. استاد حسن کسایی با نفسش، ما را به نیستانی که از آن جدا شدهایم میبرد. دم گرم او، از سالهای دور، و از فرسنگها راه، به سلامت گذشته و امشب در سرمای لندن، میهمان من است. «مرغ سحر» مرحوم نیداود نیز در زمان حیاتش، در تالارهای بزرگ اروپا و آمریکا خوانده نشد. اما مرغ سحر ماند تا روایتگر دردها و رنجهای مردم سرزمینش باشد و به صد شکل و شیوه پس از نیداود اجرا شود. و شگفتا از هر زبان که میشنویم نامکرر است.
یادم هست روزی با دوست هنرمند نازنینی صحبت میکردم در مورد سوال خبرنگاری که از او پرسیده بود «آرزو داری در چه سالنی برنامه اجرا کنی؟». گفتم من اگر جای تو بودم میگفتم مهم نیست کجا باشد. کاش نغمهای از دست و دل و زبانم بجوشد که در بیابان هم اگر رهایش کنم، از کران زمان و مکان بگذرد، و به گوش عاشقان برسد. همچون نغمههای ماندگار عاشقان پیش از ما، که خود سفر کردند و به دست ما رسیدند. چگونه؟ نمیدانم. شاید ما محرم این راز نباشیم. آنقدر میدانم که مثل نور، مثل باران، مثل بوی خوش، میهمان دل ما میشوند.
ای کاش پیک نسیم سحر، پیام مرا هم به عزیزترین دوستانم برساند. اگر سه دقیقه نغمهی عاشقانه، حتی در خلوت، از خود باقی بگذارید، ماندگار خواهد بود و به گوش اهل دل خواهد رسید. تالارهای بسیار ساخته شدند و ویران شدند، و کنسرتهای فراوان داده شد و فراموش شد. اما آنچه خاموش و فراموش نمیشود، صدای سخن عشق است.
به قلم استاد امیر حسین سام