دلتنگی را نمی توان شماره کرد
که عددهای تلفنی را بگیرانی
و کسی جوایت دهد که های کیستی
شبت سردو بارانی
روزهایت انتهای خورشید
گامی دیگر کنار پنجره
عبور کردم
از شیشه فراتر بال گشودم
چه سایشی بود
میان من و بلوغ هوا
سرد
به صورتم می کوبید شور یک آغاز
از من می گذشت
پنداشتم شوق است
وسلامی دیگر
در انحنای کلام مرا می پائید
برف بر پهن خیابان لمیده
و شهری خوابیده در سکوت
رویش هندسی کوه
تنپوش سفید پوشیده
شقیقه هایم از سرما
فاقد تاریخ
ادامه مطلب ...