نانوشته ها

کوچ کردند حریفان و رسیدند به مقصد بی نصیبم من بیچاره که در این خانه خزیدم

نانوشته ها

کوچ کردند حریفان و رسیدند به مقصد بی نصیبم من بیچاره که در این خانه خزیدم

شبهای بارانی

 

دلتنگی را نمی توان شماره کرد 

 

که عددهای تلفنی را بگیرانی 

 

و کسی جوایت دهد که های کیستی 

 

شبت سردو بارانی 

 

روزهایت انتهای خورشید 

 

ادامه مطلب ...

سلامی دیگر

گامی دیگر  کنار پنجره 

 

عبور کردم  

 

از شیشه فراتر بال گشودم 

  

 چه سایشی بود 

 

میان من و بلوغ هوا 

 

سرد 

 

به صورتم می کوبید   شور یک آغاز 

 

از من می گذشت 

 

پنداشتم شوق است 

 

وسلامی دیگر 

 

در انحنای کلام مرا می پائید

سکوت - سرما - برف - مرگ

 برف بر پهن خیابان لمیده  

 

و شهری خوابیده در سکوت 

 

رویش هندسی کوه 

 

تنپوش سفید پوشیده 

 

شقیقه هایم از سرما  

 

فاقد تاریخ 

 

ادامه مطلب ...